زندگی در پیش رو



نبودنت اگر چیزی رو یاد من داد، این بود که انسان چقدر ضعیفه. چقدر دست و پایش بسته‌ست. هربار یاد تو کردن، هربار به عکس تو خیره شدن، هربار اشک ریختن و هق هق کردن، هربار، هربار تو صورت من زد که چه ناتوانم وقتی نمی‌توانم هیچ کاری کنم تا تو باشی. تا دست‌هایت، آغوشت، نگاهت و صدای تو برگردد. به همه توانستن‌های آدمیزادیِ من خندید و قهقهه زد. انقدر دلتنگم کرد و انقدر ناتوانی رو به رویم آورد که گاهی من رو به دلخوری از تو رسوند. بله. از صفت خودخواهی بیزارم اما این یک سال خودخواه‌ترین بودم. چه کنم که من، بودنت رو می‌خواستم و ناتوانی بدجور زده بود توی ذوقم. رفتن تو، یک شکست بزرگ بود برای منی که چهارده ماه همراهت بودم و با رفتنت، باختم.

روح تو شاد هست. برای شادی روح من هم تو دعا کن.


تصمیمم بر این بود که به خیلی چیزها فکر نکنم. مثلا به جزئیات. به آخرین بارها یا اولین بارها. به اتفاق‌های ریز. اما امروز صبح که از خواب بیدار شدم و فهمیدم چهارشنبه سوریه، یادم اومد که آخرین شیمی درمانی بابا قبل از سال نو، پارسال روز چهارشنبه سوری بود. اومدم به مامان و فائزه بگم که دیدم نه، صدام بدجوری میلرزه و با سکوتم هم قرار نیست بغض از بین بره. بلند شدم و تند راه رفتم توی اتاقم و زدم زیر گریه. زدم زیر گریه برای همه‌ی خیال‌های خامم. که توی فکر بهار چی از سرم می‌گذشت و چی شد. یاد نوشته‌ی پارسال افتادم که مثل یک مادر قرار بود ذوق کنم از بهار و بابا. اما اون آخرین دور شیمی درمانی بود که به خیر گذشت. دعاهای تحویل سالمون قرار نبود برآورده بشه. مثل همیشه. مثل هر سال. بر خلاف بابا که تحویل سال مقدس ترین لحظه بود براش و اما برای من . بهار و تابستان از همیشه نحس‌تر شدند. انگار که انتقام نفرت همیشگی من رو می‌خواستن بگیرن. درست وقتی بیشتر از همیشه می‌خواستم خوشبینانه نگاهشون کنم. اما نشد. زشت‌ترین تصویرها رو جلوی چشمم آوردند و این نفرت، همیشگی شد. 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

راه قلم عسل مادر وبلاگ تخصصی رشته الکترونیک وبلاگ فامیل دور ماست بند چریک انقلاب (خط سرخ) ماشیعه ها دانلود آهنگ جدید و شاد ایران تاچ خرید و فروش تجهیزات آشپزخانه های صنعتی